تبلیغات کلیکی کارت شارژ به قیمت دولتی و نمایندگی ایرانسل و همراه اول
داستان رنگ تعلق - قسمت پنجم - گروه اینترنتی جرقه ایرانی
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

گروه اینترنتی جرقه ایرانی


سکه دولت عشق
اشعار و گفتار
عاشق آسمونی
زبان آموزی
به یاد دوست
قاصدک
لحظه های آبی
آج
زندگی عاقلانه
پرواز
>> لــبــخــنــد قـــلـــم <<
پژواک
در انتظار آفتاب
شعله ی آواز
انتظار
ترانه های دیگر
upturn یعنی تغییر مطلوب
سیب سرخ
ترنم یاس
عشق است زنده یاد ناصر خان حجازی و استقلال
زندگی بی ترانه...
جزین
جزیره علم
خداجونم
همنشین
هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق
**دختر بهار**
لیلای بی مجنون
قاصدک
عشق سرخ من
اظهرالمن الشمس
شعر! ؟ نه . . . . دلنوشته
هر چی که بخوای
ایران
آفتاب گردون
ان سالهای دوست داشتنی
اقتصاد بدون یارانه
RAYANCHOUB
کلبه
شعر
موعود هادی
افسونگر

جوان ایرانی
hamidsportcars
قیدار شهر جد پیامبراسلام
سکوت خیس
عصر پادشاهان
منتظرظهور
مصطفی قلیزاده علیار
سایه
سرچشمه ادب و عرفان : وب ویژه تفسیر ادبی عرفانی قرآن مجید
چم مهر
آرمان نوین
شقایقهای کالپوش
معلم و تدریس خصوصی در قم
وصل دوست
مهندسی مکانیک ( حرارت و سیالات)-محی الدین اله دادی
چند لقمه حرف حساب
دل نوشته های یک دختر شهید
عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست
سکوت ابدی
شاعرانه
حامل نور ...
وبلاگ عقل وعاقل شمارادعوت میکند(بخوانیدوبحث کنیدانگاه قبول کنید)
بلوچستان
هم نفس
choobak33
وب نوشته مهدی میانجی
حسن آباد جرقویه علیا
حقوقی و فقهی
چلچراغ شهادت
اطلاعات علمی+تفریح+ترفند+دانلود+کلیپ+آموزش
KING OF BLACK
اشک شور
استان قدس
پرپر
دلتنگی ها
اتاق دلتنگی
علی داودی
پاتوقی برای ایرونی ها
کلبه تنهایی
بحرین پاره تن ایران است
نغمه ی عاشقی
ادبیات و فرهنگ
محمد جهانی
جریان شناسی سیاسی - محمد علی لیالی
رنگین کمان
صداقت و راست گویی
خاک
روز سبزگی
همه چیز آماده دانلود . . . دانلود رایگان بازی و نرم افزار
سخن آشنا
سیب سبز
فروش وپخش لوازم خانگی
فریاد بی صدا
جوانمردى
شوروشعور عشق
ermia............
ندای دریا
جور وا جور
دفاع نیوز (جانم فدای رهبر)
خرید و فروش ضایعات آهن
+O
حباب خیال
شب و تنهایی عشق
عکس های زیبا
ستارگان دوکوهه
بـــــــــاغ آرزوهــــــــــا = Garden of Dreams
برترین لحظه ها
ماییم ونوای بینوایی.....بسم الله اگرحریف مایی
ضیافت
طنین تمدن اسلامی
گیاه پزشکی 92
BABAK 1992
آوای قلبها...
اسلام چیست؟
آرشیوی متنوع از مسائل روزمره
@@@نصرت@@@
سفیر دوستی
آذربایجان
زورق عشق
تنهایی......!!!!!!
ثانیه های خسته
مرد تنهای شب
گل و منظره
دیار من دشتستان- بُنار آبشیرین
ستاره
قاری عشق
جـــیرفـــت زیـبا ( استان کرمان جنوبی)
خاطرات دکتر بالتازار
پروانگی
کودک ونوجوان
آوای روستا
دل نوشته های دینی
ایوون رویا
farzad almasi

معیار عدل
امام زمان
کمالو مجید
پرسپولیس قهرمان
آیا عشق به همین معنی است؟
وب سایت شخصی مهران حداد__M.Hadad personal website
سکوتی پرازصدا
آمنه قصاب
.: شهر عشق :.
منادی معرفت
88783
سردار بی سنگر
سکوت سبز
کلارآباد دات کام
هر چی بخوای
پیامنمای جامع
مهاجران
نظام صنفی کشاورزی ساوجبلاغ
بادصبا
حامیان دکتر محمد باقر قالیباف
معارف _ ادبیات
یاربسیجی
بود نبود
طریق یار
فرق بین عشق و دوست داشتن
ایران اسلامی
...::بست-70..:: بهترین های روز

گوناگون تر از گوناگون
my love
شعر عاشقانه
Har chi delet mikhad
رباتیک
ما تا آخرایستاده ایم
روستای چشام
جـــــــــــــــــــــــــذاب
گیسو کمند
بیا تو ج‍‍‍ـــوان +دانلود صلواتی+کلیپ +اسرارموفقیت+ازدواج
کارشناس مدیریت دولتی
..:: رهگذر ::..
کاسل
دنیای کامپیوتر و شبکه
$$دوست$$
عکس های عاشقانه
چینش ثانیه ها
بچه ها من تنهام!!!کمک
شیخا
همدلی از همزبونی بهتره ...
مهاجر
سالار
یا مهدی (عج)
مطالب جالب
واژه های انتظار
امید مهربانی
منطقه آزاد
احمد چاله پی
ان شاء الله
******ali pishtaz******
همسردوم
هگمتانه
(حضرت فاطمه)
ابـــــــــــرار
تاریخچه های تلفیقی محمدمبین احسانی نیا
عشق گمشده
علمدارمظلوم
نور اهلبیت (ع)
ستاره سهیل
مسجد امام رضا(ع) سمیرم
یادداشتهای من
آسمان آبی جندابه
صادق جان
گروه باستانشناسی
عطر یاس
صدای شهید
آدمـــــــــ بــــــاطــــــــلــــه هــــــــــا
*bad boy*
تنها
خاطرات و دل نوشته های دو عاشق
در ساحت اندیشه
غزل عشق
زبان انگلیسی
پارسی نامه
مژده ی فتح...
واقعه
یاد داشتهای من
درددل
آموزشی - مذهبی
شبح سیاه
جوجولی
مقلدان علمدار
آموزشی- روانشناسی
خلیج همیشه فارس pearsian Gulf
راهیان
حرف های تنهایی
بچه های خدا
درس های زندگی
قافیه باران
هدهد
دبستان هوشمند
گل آفتابگردون وبچه هایش
دانشجویان ورودی 85 زمین شناسی خواف
من.تو.خدا
black boy
صدای دل...
حرم الشهدا
دل شکسته
برو تا راحت شی
شهیدشاعری
کبوتر حرم
welcome to my profile
یامهدی
تنها هنر
دل نوشته
یک قدم تا رهایی
طراوت باران
سعادت نامه
کٌلٌنا عباسِکِ یا زینب
قدرت کلمات
امپراتور
کلبه تنهایی
من الغریب الی الحبیب
دانلود هر چی بخوایی...
نور
تروریست
**عاشقانه ها**

مینای دل
داستان های من
friend weblog
سیاسی
زندگی شیرین
صدای سکوت
بنفشه ی صحرا
پا توی کفش شهدا
عشق
آسمان را دریاب
هیئت حضرت علی اصغر(ع) روستای طولش -خلخال
جزتو
شوق اندیشه
ألا إنّ نصرالله قریب
من یک خبرنگارم ...
چ مثل چرت و پرت
ترخون
عشق پنهان
@@@باران@@@
زندگی
Manna
عبد عاشق
بانوی اسمانی
مصطفی
آشیانه سخن
راه های دور دل های نزدیکKH
Deltangi
زیبا ترین وبلاگ
پیروان ولایت
حرف آخر برای خداست...
وارثان شهدا
سیاه مشق های میم.صاد
ولایت عشق
قرآن مجید
دلنوشته های من
بهشت بهشتیان

داستان رنگ تعلق - قسمت پنجم


زندگی به همین سادگی می گذشت، ساده و راحت و شاد. زیباترین زیباییها برای اسد بال های یک ملخ یا پروانه یا سبز شدن لوبیاهایی بود که در یک گوشه باغچه کاشته بود. مخرب ترین سلاح ها گرده پرچم های زرد گل سرخ بود که بچه ها پشت گردن یکدیگر می ریختند تا یکدیگر را بسوزانند، شادی یک پونچیک بود، و دوستی خانه های کوچک سیصد متری بودند که در حیاط خود یک حوض آبی، و یکی دو درخت انگور یا چنار داشتند.

اسد نان سنگک و یا نان بربری هایی را که مثل کیک پف کرده و داغ و خوشمزه بودند و پنیر لیقوان را به خاطر آورد که عصرانه آن روزها را تشکیل می داد، و ناهارهایی را که مادرها اصرار داشتند آبگوشت یا خورش قیمه باشد و آخ و ناله بچه ها را به هوا بلند می کرد. هنوز دوره کیک، شکلات، پیتزا و همبرگر آغاز نشده بود.

اسد هوس نان کرد. دوباره به آشپزخانه رفت؛ یک تکه نان لواش از داخل کیسه نایلونی بیرون کشید و پاره کرد. نان خشکیده بود و در دهان مثل آدامس جویده می شد. لقمه بعدی را روی میز رها کرد. باز سیگاری آتش زد پشت میز نشست و به آسمان دودی خیره شد.

اسد پدر را همیشه در لباس نظامی به خاطر می آورد. او در خیابان، مهمانی و خلاصه همه جا لباس نظامی به تن داشت. خسته از سر کار برمی گشت و تا قدم در حیاط می گذاشت کلاه از سر برمی داشت و دو دست را به پشت می گرفت و سلانه سلانه وارد می شد و مادر اسد را به اسم صدا می کرد. آن وقت یک ظرف کوچک انگور، یا بهترین قسمت هندوانه و خربزه، یا دو تا پرتقال مقابل پدرش که لباس عوض کرده و شلوار پیژامه پوشیده بود، قرار می گرفت. در خانه آن ها، مثل اغلب خانه ها، همیشه بهترین قسمت غذا و میوه به پدر خانه تعلق داشت. سال ها بعد که اسد خودش پدر شد رسم زمانه عوض شده بود. بهترین قسمت خوراکی ها سهم بچه ها بود. با این همه و در هر دو حالت به اسد این فرصت داده می شد که ته پوست هندوانه را با قاشق بتراشد و در این مورد جای گله نبود.

پدر گاه حکیمانه پندش می داد که قوز نکند، یا دفترش را روی میز بگذارد و بنویسد. می گفت هرکس خوب درس بخواند آدم مهمی می شود. اسد و برادرش امیر بیشتر با مادر درگیر می شدند. پدر در همه حال شخصیتی قوی، محترم و با هیبت بود که گه گاه فریاد می زد و خیلی به ندرت دست نوازشی بر سرشان می کشید. دستان پدر قوی و محکم بودند و وقتی بر سر و گونه اسد کشیده می شدند تمام صورت او را در خود پنهان می کرد. اسد از این محبت مثل گربه خمار می شد. صاحب این دست ها البته در زدن پس گردنی نیز مهارتی به سزا داشت.

برادر بزرگش امیر، به کار خود سرگرم بود و اسد را به حساب نمی آورد و امر او در منزل مطاع بود. با این همه اسد از زندگی گله نداشت. همبازی اصلی او بهرام بود که عصرها از ته کوچه به سراغ او می آمد و دوتایی با همراهی گماشته وقت توی کوچه بازی می کردند یا لب جوی آب به گفتگو می نشستند. گماشته هابا وجود منع مادر اسد و اخم پدر او، اغلب به هوای بازی با اسد از زیر کار طفره می رفتند. اسد و بهرام عاشق جیپی بودند که گاه برای بردن پدر اسد به در خانه شان می آمد و راننده آن خدا خدا می کرد که بچه ها مدرسه باشند. در غیر اینصورت اسد و بهرام از در و پیکر جیپ بالا می رفتند و تا زمانی که سر و کله پدرش پیدا شود و آن دو مثل موش از جیپ پایین بپرند و فرار کنند، صندلی ها و برزنت جیپ که بوی جنگ و باروت می داد دست می کشیدند و مجذوب ابهت آن می شدند.

اسد، غروب خسته از بازی به خانه باز می گشت. دفتر مشق شب را می گشود. و در حالی که دمر بر روی زمین دراز کشیده و پاها را از پشت بلند کرده بود و به دقت خط هایی را که معلم بر مشق شب گذشته او کشیده بود پاک می کرد تا فردا دوباره به عنوان تکلیف شب قالب کند. خطر موفقیت یا خط کش خوردن پنجاه پنجاه بود.

اسد بی خیال هشت ساله می شد که بر اثر استفراغهای مادر به خیانت او پی برد. مادرش کسل و بی حوصله مرتب آه و ناله می کرد و انگار از چیزی زجر می کشید که در گفت و گو با مادربزرگ علنه می گفت آن را نمی خواهد. عاقبت مادربزرگ در برابر پرسش اسد که نگران حال مادر خود بود گفت:

- ا ... تو هنوز نمی دانی؟ مامانت می خواهد برایت همبازی بیاورد.

اسد نگران شد. به وضوح احساس می کرد که جایشان تنگ خواهد شد. مگر او و امیر و پدر و مادرش این همه با هم خوش نبودند؟ پس چرا حالا مادربزرگ می گوید که پدرش یک دختر می خواهد؟

بزرگ شدن شکم مادر واقعه چندش آوری بود که از نظر او دور نمی ماند. از همین حالا هم هیچکس، حتی مادر، آن توجه سابق را نسبت به او نداشت. ولی به هر حال اتفاقی که باید بیفتد افتاد و به او مژده دادند که صاحب یک خواهر شده. اه. دخترهای کوچک، لوس، زرزرو.

نخستین رابطه با روشنک در تنهایی برقرار شد. روشنک گریه می کرد و مادر از آشپزخانه فرمان داد که اسد پستانک را به دهان بچه بگذارد. اسد با تردید پستانک را به دهان خواهرش نزدیک کرد. ناگهان پستانک با نیروی کششی قوی از دست او رها شد و در دهان کوچک روشنک جا گرفت. دست کوچک بالا آمد و غرغرکنان انگشت اشاره او را محکم گرفت و پاها به هوا بلند شدند. رفتار این عروسک گرم و جاندار چنان شیرین بود که اسد خوشش آمد. نفرت جای خود را به محبت داد. البته مادر در این دایره محبت جایی نداشت. گناه او قابل بخشش نبود. حالا مادر زیاد مزاحم بیرون رفتن و بازی او با بهرام نمی شد.

گماشته ها هم که دیگر از بازی با او چندان سرزنش نمی شدند خیلی زود دستش ده، قایم موشک بازی و لی لی را از اسد و بهرام و پختن لوبیا پلو، قرمه سبزی و خورش قیمه را از خانم خانه و پهن کردن شلوار در زیر تشک برای صاف و صوف شدن و کج شانه کردن موهای سر را در روزهای مرخصی از هم ولایتی ها فرا می گرفتند. بعضی از آن ها شب ها به اکابر می رفتند و در پایان خدمت متوجه می شدند که دیگر زندگی در ده برایشان جاذبه ای ندارد. چند نفری از آنان در شهر می ماندند و با توصیه پدر یا دایی اسد به دوست و آشنا شغل مناسبی پیدا می کردند.



ادامه دارد ...



برگرفته از رمان در خلوت خواب نوشته فتانه حاج سید جوادی


ارسال شده در توسط سعید کریمی