عاشقتم عزیزم
برای تو زندگی میکنم ، به عشق تو زنده هستم ، اگر نباشی دیگر نیستم
تویی که بودنت به من همه چیز میدهد، هر جا بروی دلم به دنبال تو میرود...
عشق تو ، حضور تو، به من نفس میدهد هوای بودنت
این دیگر اولین و آخرین بار است که دل بستم ،
نه به انتظار شکستم ، نه منتظر کسی دیگر هستم
تو در قلبمی و تنها نیستی ، تو مال منی و همه زندگی ام هستی...
همین که احساس کنم تو را دارم ، قلبم تند تند میتپد ،
به عشق تو میگذرد روزهای زندگی ام...
به عشق تو می تابد خورشید زندگی ام ،
به عشق تو آن پرنده میخواند آواز زندگی ام
و این است آغاز زندگی ام ، گذشته ها گذشته ، با تو آغاز کردم و با تو میمیرم....
به هوای تو آمدن در این هوای عاشقانه چه دلنشین است ،
به هوای تو دلتنگ شدن و اشک ریختن کار همیشگی من است
بودنم به عشق بودن تو است ، اگر اینجا نشسته ام به عشق این انتظار است
در انتظار توام ، تا فردا ، تا هر زمان که بخواهی چشم به راه آمدن توام
خسته نمیشود چشمهایم از این انتظار ، میمانم و میمانم از این خزان تا پایان بهار
تا تو بیایی و او که به انتظارش نشستم را ببینم ،
تا چشمهایت را ببینم و دنیای زیبایم را در آغوش بگیرم
نمیتوان از تو گذشت ، به خدا نمیتوان چشم بر روی چشمهایت بست ،
بگذار تو را ببینم ، تا آخرین لحظه ، تا آخرین حد نفسهایم....
نمیگویم که مرا تنها نگذار ، تو در قلبمی و هیچگاه تنها نمیمانم ، نمیگویم همیشه بمان ،
تا زمانی که هستی من نیز میمانم ، اگر روزی بروی ، دنیا را زیر پا میگذارم ،
نمیگویم تنها تو در قلبمی، نیازی به گفتنش نیست آنگاه که تو همان قلبمی...
قلبی که تنها تپشهایش برای تو است ،
زنده ماندن من به شرط تپشهای این قلب نیست ، به عشق بودن تو است !
دلتنگم عزیزم
به امید تو دل به آسمان بسته ام ، به یاد تو به آسمان نگاه میکنم ، میبینم ستاره ها را،
میشمارم تک تک آنها را .....
به عشق تو شبها را تا سحر بیدار می مانم ، مینویسم درد دلم را ، تا فردا برایت بخوانم !
به هوای تو به آسمان تاریک خیره میشوم تا شاید چهره ماه تو را ببینم !
واقعیت این است که دلم برایت تنگ شده ، حقیقت این است که دلم به انتظار دیدن تو نشسته ....
دلتنگم عزیزم ، دلتنگ چشمهایت ، گرفتن دستهای مهربانت !
به لحظه ای می اندیشم که بتوانم پرواز کنم و به سوی تو بیایم ، انگار که رویایی بیش نیست !
تازه فهمیده ام که چقدر تو برایم عزیز و مقدسی ای سرچشمه خوبیها و پاکیها!
به هوای تو در این شب دلتنگی سر به هوا شده ام ، چشمهای بهانه گیر ، دستهای
خالی ، شانه های پر از نیاز ، نه یک لحظه ، نه یک روز حرف از یک عمر دلتنگیست !
انگار عمریست که دلتنگم ، ساده تر میگویم دلم میخواهد همیشه در کنارم باشی !
ترانه عشق در گوشم مرا به یاد لحظه های قشنگ در کنار تو بودن می اندازد، گاه می
اندیشم به لحظه های دیدار ، گاه میترسم از لحظه های دور از تو بودن !
حرفهای قشنگت را ، درد دلهای شیرینت را که در قلبم مانده برای خودم زمزمه
میکنم،تکرار میکنم تا احساس کنم تو برایم میخوانی قصه عشق را ....
دلتنگم ، به امید تو دل به آرزوها بسته ام ، به یاد تو ترانه عشق را زمزمه میکنم ،
میخوانم و میدانم که دلت همیشه با من است !
میخواهم امشب در کوچه پس کوچه ها سرگردان قدم بزنم ، تا طلوع به من سلامی
دوباره گوید و باز بنشینم در انتظار دیدن تو ، و باز ببینم تو را و بگویم که دوستت دارم!
یک غروب دیگر و یک شب پر از دلتنگی ، کار ما عاشقان همین است ، دلتنگی و انتظار ،
اما در مرام ما بی وفایی نیست عزیزم !
به امید تو ای همنفس با تو نفس میکشم و با هر نفس عاشقانه میگویم که دوستت دارم عزیزم.
امانت عشق
این قلب من یک امانت است از طرف من به تو تا لحظه ای که نفس میکشم!
احساسات من امانتیست به تو از طرف قلبم تا لحظه ای که جان دارم...
این عشقم امانتیست از طرف قلبم تا لحظه ای که تو را دارم....
بپذیر از من ، آنچه که میتوانم در راه عشقت فدا کنم....
مرا ببخش اگر جز این امانتی چیزی در وجودم ندارم.....
همین قلب را دارم که آن هم روزی فدایت میکنم !
همین چشمها را دارم که در راه عشقت جز اشک ریختن هیچ کاری ندارد!
احساساتم نیز که در راه عشق تو ،تنها برای تو است ....
کاش میتوانستم پرواز کنم و ستاره ها را برایت بچینم ، کاش میتوانستم خورشید شوم و
برای تو بتابم ، کاش میتوانستم قطره ای شوم و بر روی تو ببارم ، کاش میتوانستم همچو آسمان سرپناه تو باشم...
همین قلب را که دارم ، انگار تو را دارم ، میخواستم قلبم را به تو هدیه دهم ترسیدم از
فردا که این هدیه را دور بیندازی ،آن را به تو امانت دادم که اگر روزی خواستی آن را به من پس دهی تو درون آن باشی!
پس دیگر حرفی ندارم، من عاشقم، جز ماندن راهی ندارم!
تو همیشه در قلب منی ، لایق باشی یا نباشی همه هستی منی !
همین که تو را دارم ، انگار همه چیز را دارم دیگر هیچ چیز از خدا نمیخواهم!
اگر خدا به من قلبی داد برای زندگی کردن آن را به تو امانت دادم ، حالا دیگر هیچ کسی جز تو ندارم....
حالا که دیگر قلبم را به تو امانت دادم اگر زنده ام به این خاطر است که در قلب تو هستم!
پس تا لحظه ای که نفس میکشی من زنده ام ، تا لحظه ای که عاشقی ، من عاشقم و
تا لحظه ای که تو را دارم ، تا ابد دوستت دارم..............
سراب عشق اینترنتی
پاشو مادر، چشمهات کور میشه؛ همهش که جلوی این کامپیوتر نشستهای.
سرش را که برگرداند، مادر پشت سرش ایستاده بود. آنقدر سرگرم کارش بود که حتی متوجه آمدنش نشده بود. مادر استکان چای را گذاشت کنار میز کامپیوترش.
ـ مادرجان، درس هم اندازه داره، یک ذره هم به خودت برس. از صبح تا شب دائم نشستهای جلوی این کامپیوتر که چی بشه؟ میخوای ادیسون بشی؟
خندهاش گرفته بود.
چون رشتهاش کامپیوتر بود، هر وقت جلوی مانیتور مینشست، مادر فکر میکرد بچهاش دارد درس میخواند اما این بار با همیشه فرق داشت.
او نمیدانست که پسرش بدجوری عاشق شده است؛ یک عشق اینترنتی؛ عشقی که حالا 12 روزه شده بود.
ماجرا از یک سایت دوستیابی اینترنتی شروع شده بود. پیغام گذاشته بود که اهل کرمان است و دنبال دختری میگردد که همشهریاش باشد و روز بعد در ایمیلاش پیغامی از دختری به نام ساناز دریافت کرده بود که نوشته بود میخواهد با او از طریق اینترنت در ارتباط باشد و از آن روزبهبعد چتهای طولانی آغاز شده بود.
دختر جوان یک بار چندین عکس از خودش را برای او فرستاد و او هم تعدادی از عکسهایش را برای ساناز ارسال کرد.
با اینکه کمتر از 2 هفته بود که پسرجوان درگیر این عشق شده بود اما احساس میکرد عشقشان 100 ساله شده است. بدجوری مهر این دختر که او را تنها از طریق عکسش میشناخت، به دلش افتاده بود. هر بار که با هم چت میکردند احساس میکرد چقدر به هم شبیه هستند.
چند بار موقع چت کردن از دختر جوان خواسته بود حضوری با هم قرار ملاقات بگذارند و با هم حرف بزنند اما ساناز انگار علاقهای به این ملاقات نداشت.
از او خواسته بود تا تلفنی با هم حرف بزنند اما باز هم دختر جوان قبول نکرده بود و تنها به ارتباط از طریق اینترنت رضایت داده بود و همین موضوع او را به شک انداخته بود.
دلیل طفره رفتنها را هنگام چت کردن از ساناز پرسیده بود اما او تنها نوشته بود «اعتماد»؛ بگذار زمان بگذرد.
او هم پذیرفته بود و تازه خیلی هم خوشش آمده بود از اینکه دختر مورد علاقهاش از آن دخترهایی نبود که خیلی زود به همه آدمها اعتماد میکنند.
روزها به سرعت میگذشتند و او تنها دلش را خوش کرده بود به یک چت اینترنتی و چند تا عکسی که از ساناز داشت اما کمکم داشت حوصلهاش سر میرفت.
دلش میخواست لااقل صدای او را بشنود و با او حرف بزند. با اینکه عشقش کامپیوتر بود اما حالا از این تماسهای اینترنتی حالش به هم میخورد.
تصمیم گرفت اگر ساناز حاضر به ملاقات یا حتی تلفنزدن نشد، این ارتباط بیفایده را قطع کند. این را هنگام چت برای او نوشت..
تهدید کار خودش را کرد؛ ساناز جواب داد که به او و عشقش اعتماد پیدا کرده است اما اصرار داشت که هنوز هم برای ملاقات حضوری زود است.
در این تماس دختر جوان درخواست عجیبی را مطرح کرد؛ او عکسهای خصوصیاش را میخواست. برای او این مسئله غیرقابل باور بود.
دختری که حتی حاضر به ملاقات حضوری نمیشد، حالا چنین درخواستی را مطرح کرده بود.
اولش قبول نکرد اما وقتی ساناز گفت که اگر عکسها را برایش از طریق اینترنت نفرستد یعنی اینکه به او اعتماد ندارد و ارتباطش را قطع میکند، تسلیم شد و عکسهای خودش را فرستاد.
ساناز همان شب بعد از دریافت عکسهای خصوصی، شماره تلفن و آدرس او را هم گرفته بود و به او گفته بود که از فردا سر ساعت 5 تلفنی با او صحبت میکند.
از نیم ساعت قبل از زمان قرار نشسته بود کنار تلفن تا ساناز زنگ بزند. هر بار با شنیدن صدای زنگ تلفن از جا میپرید و با سرعت گوشی را برمیداشت.
اعصابش به هم ریخته بود. انگار عمه و خاله همه تلفنهایشان را گذاشته بودند درست برای همین وقت؛ وقتی که او منتظر تماس ساناز بود.
بالاخره سر ساعت 5 زنگ تلفن به صدا درآمد. گوشی را برداشت. صدایی دخترانه به گوشش رسید.
- سلام، من ساناز هستم.
نفهمید که چطوری جواب داد «من هم مجیدم». انگار نفسش بند آمده بود و نمیتوانست درست حرف بزند.
«شما میخواستید با من دوست بشوید؟»؛ این را صدای دخترانه پرسیده بود و او هم پاسخ داده بود «اگر شما مایل باشید».
صدای خنده در گوشی پیچیده بود و یکباره لحن صدا عوض شده بود؛ حالا انگار صدا مردانه شده بود. گیج شده بود...
ـ آق مجید، بدجوری رودست خوردی؛ یعنی اشتباه گرفتی داداش؛ سانازی در کار نبوده و نیست؛ همهش فیلم بود، تئاتر بود، رنگت کرده بودم. حالا هم که جنابعالی استحضار دارید یه سیدی از عکسهای خصوصیتون دست منه.
با شنیدن کلمه عکسهای خصوصی جا خورد. بیچاره شده بود؛ عکسهایش افتاده بود دست این مرد جوان که خودش را در اینترنت زن جا زده بود.
ـ این سیدی 20 میلیون تومان میارزه؛ اگه این پول رو فراهم کردی و دادی که خب، وگرنه این فیلم را میفرستم برای تمام همسایههاتون تا ببینن آقا مجید چه آدمیه. اونوقت میدونی چه میشه؟
یخ زده بود. باورش نمیشد.
یعنی به همین راحتی فریب خورده بود؟ یعنی عکسها همهاش دروغ بود؟ بعدازظهر سر ساعتی که هر روز با ساناز چت میکرد، به اینترنت وصل شد و آن موقع بود که فهمید مرد جوان با معرفی خودش به عنوان یک دختر، بدجوری به او رودست زده است و حالا هم با داشتن فیلم خصوصی او و آدرس و شماره تلفنش میخواهد از او اخاذی کند.
نیم ساعت از چت نگذشته بود که زنگ تلفن به صدا درآمد.. مادر گوشی را برداشت. از اتاقش صدای مادر را میشنید که با کسی احوالپرسی میکرد. بعد از چند لحظه مادر صدا زد:«مجید آقا، دوستات است؛ آقاجواد. گوشی را جواب بده».
تعجب کرد؛ او دوستی به اسم جواد نداشت. با عجله خودش را به تلفن رساند و گوشی را برداشت.
ـ سلام آقا مجید سادهلوح. من همان ساناز خانم اینترنتی هستم یا بهتره بگم آقاجواد واقعی.
ببین داداش، من رودهدرازی نمیکنم، میرم سر اصل مطلب. قبلا هم بهات گفتم 20 میلیون میخوام وگرنه فیلمرو پخش میکنم. حالا خود دانی.
پای پلیس و اینجور چیزها هم اگه وسط بیاد، فیلم پست میشه برای در و همسایه و خانم والده...
قبل از آنکه او بتواند حرفی بزند، تماسگیرنده ناشناس تلفن را قطع کرد. انگار یک سطل آب یخ روی سرش ریخته باشند، سرجایش خشکش زد.
داشت دیوانه میشد. این چه اشتباهی بود که مرتکب شده بود؟ یکعالمه از عکسهای خصوصیاش را برای یک ناشناس فرستاده بود و حالا اینطوری توی دام افتاده بود.
آن شب تا صبح خوابش نبرد. مگر فکر و خیال میگذاشت خواب به چشمهایش بیاید؟ اگر مرد جوان واقعا به تهدیدهایش عمل میکرد، دیگر برای او و خانوادهاش آبرویی نمیماند.
مادر از غصه این بیآبرویی حتما دق میکرد. مرتب با خودش کلنجار میرفت؛ 20هزار تومان را هم به زور میتوانست جمع کند، چه برسد به 20 میلیون تومان!
بالاخره تصمیمش را گرفت؛ صبح اول وقت به اداره آگاهی رفسنجان رفت و موضوع را با افسران پلیس درمیان گذاشت.
گفت که پشیمان است و اشتباهی مرتکب شده که اگر فاش شود آبروی خودش و خانوادهاش میرود و برای حل آن کمک خواست.
با گزارش این ماجرا، کارآگاهان به سرعت تحقیقات خود را آغاز کردند اما جوان ناشناس نقشه ماهرانهای را طراحی کرده بود و هیچ اثری از خود برجای نگذاشته بود.
حتی آخرین تماس او هم از یک تلفن عمومی بود. در این مرحله کارآگاهان در بررسیهای تخصصی خود به این نتیجه رسیدند که تنها راه دستگیری جوان اخاذ، کشاندن وی به محل قرار است.
به این ترتیب کارآگاهان از مجید خواستند وانمود کند قصد پرداخت مبلغ درخواستی را دارد و به این ترتیب او را به محل قرار بکشاند تا ماموران، جوان اخاذ را دستگیر کنند.
طبق نقشه کارآگاهان، مجید در تماس بعدی مرد جوان موافقت کرد نیمی از مبلغ درخواستیاش را بدهد و مرد جوان هم که فکر نمیکرد او موضوع را به پلیس اطلاع داده باشد، محلی را برای تحویل گرفتن پولها تعیین کرد.
در ساعت تعیین شده وقتی مجید با کیسهای که بهجای پول درون آن کاغذ باطله بود سر قرار رفت، ماموران، منطقه را به صورت نامحسوس تحتپوشش قرار دادند تا در صورت نزدیک شدن جوان حیلهگر او را به دام بیندازند.
به این ترتیب وقتی که مرد جوان در ساعت تعیینشده سر قرار آمد، ماموران وی را در محاصره گرفته و دستگیر کردند.
وقتی ماموران قدم به خانه مرد جوان گذاشته و با مجوز قضائی به بازرسی کامپیوتر وی پرداختند، دریافتند که وی با افراد دیگری حتی در خارج از کشور نیز در ارتباط بوده است و از آنها عکسهای سیاه خصوصیشان را گرفته و احتمالا قصد داشته از آنها نیز اخاذی کند.
به این ترتیب مرد جوان تحت بازجویی قرار گرفت و در این بازجوییها بود که وی پرده از نقشه سیاه خود برای اخاذی برداشت.
وی در توضیح ماجرا گفت در سایتهای اینترنتی دوستیابی، خودم را به عنوان یک دختر جا میزدم و با مردان سادهلوحی که قصد داشتند از این طریق دوست پیدا کنند، ارتباط اینترنتی برقرار میکردم.
عکسهایی از چند دختر جوان که با آنها در ارتباط بودم، در اختیار داشتم که آنها را برای طعمههایم میفرستادم تا آنها به من اعتماد کنند.
بعد از مدتی چت اینترنتی، از طعمههای سادهلوحم میخواستم که چند عکس سیاه خصوصی از خودشان برایم بفرستند و وقتی که آنها به حرفم گوش میدادند، در دام اخاذیهای من گرفتار میشدند.
بعد از آنکه این عکسها به دستم میرسید، با شماره تلفنی که خودشان به من داده بودند با آنها تماس میگرفتم و تهدید میکردم در صورتی که مبلغ درخواستیام را ندهند، عکسهایشان را در اینترنت منتشر کرده و در محلهشان هم توزیع میکنم.
در این شرایط آنهایی که عکسهای واقعی خودشان را فرستاده بودند مجبور به پذیرفتن درخواستام میشدند و از آنها اخاذی میکردم. با این اعترافات پرونده یک کلاهبرداری جدید اینترنتی نیز بسته شد.
به احترام عشق...
به احترام عشق یک دقیقه سکوت...
برای یک عمر تو را داشتن دستهایم رو به قنوت!
در این لحظه قلبم ایستاده است ، به احترام تو دیگر نمیتپد...
درون قلبم فریادیست ، که با شکستن این فریاد دوباره شروع به تپیدن میکند...
فریاد عشق ، شکسته میشود فریادی که از اعماق قلبم شنیده میشود....
دوستت دارم ، این همان فریاد است ، من تنها تو را دارم ،این همان احساس است!
به احترام عشق یک دقیقه سکوت...
به عشق تو یک عمر نفس کشیدن ....
برای تو یک عمر فدا شدن ....
عزیزم مرا ببخش که جز این فریاد ، جز قطره های اشکم ،
جز تحمل لحظه های دلتنگی احساسی را ندارم تقدیمت کنم ، اگر بخواهی قلبم را هم فدایت میکنم....
به احترام چشمهای زیبایت ، اشک میریزم ، به عشق آن قلب مهربانت ، برایت میمیرم!
دوستت دارم ، این همان فریادیست که تا ابد خواهی شنید ، عاشقت هستم ،
این همان احساس زیباییست که تا ابد حس خواهی کرد....
به احترام عشق یک دقیقه سکوت... به عشق تو را داشتن یک عمر فریاد .....
فریاد .... فریاد ... فریاد... صدای تپشهای قلب من هم صداست با این فریاد!
هم صدا ، تا آخر دنیا ، فریاد .... دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم، باز هم تکرار این فریاد!
به احترام عشق یک عمر سکوت...
مثلث عشق
تجربه عشق شامل عملکرد اجزاء صمیمیت، هوس(شهوت) و تعهد میباشد. شما برای دسـتـیـابـی بـه یک رابـطه سـالم و پـایدار مـی بــاید اعتدال را میان این سه عنصر برقرار سازید. اکنون به تعریف آنها میپردازیم:
تعهد: تا چه اندازه شما خود را وقف آن میکنـید که رابطه یتان را شاداب و با طراوت نگاه دارید؟ و یا تا چه اندازه با یارتان صادق می بـاشـید؟ شـامل مسئولیت پذیری، وفاداری و وظیفه شناسی میباشد. تعهد در رابطه به مفهوم آن است که اکـثر موانع و مشکلات را می توان با کمک یکدیگر از میان برداشت - وفادار حتی در سخت ترین شرایط.
صمیمیت: نزدیکی در رابطه - اموری که شما و یارتان در آن سهیم می بـاشـیـد اما فرد دیـگری از آنـها آگـاهـی ندارد - رازها و تجربـیات فردی و مشترک - صمیمیت امری فراتر از نزدیکی جنسی و فیزیکی می باشد. تا چه اندازه شـما در کنـار یـارتان احـساس راحت بودن میکنید؟ آیا قادر به بیان عقاید و نقطه نظرهای خود میباشید ؟ بـدون آنـکه از مـورد انتقاد قرار گرفتن و نکوهش شدن واهمه داشته باشید؟ آیا هنـگامی کـه صحبت میکنید واقعا به حرفهای شما گوش میدهد؟
هوس و شهوت: انرژی بخش رابطه ها یتان می بـاشد. تمایل بـه بازگشت به منزل، تـنها برای کنار یار بودن - هوس فوریت ، شهوت و تمایلات جنسی، رمانتیک بودن، اشـتـیـاق برای در کنار هم بودن و رفع سریع موانع برای وصال میباشد - احساسات شدید -جاذبه جسمانی.
اکـنـون به ابعاد متفاوت عشق در شرایط وجود و یا فقدان سه خصیصه فوق در یک رابطه توجه کنید:
تعهد+صمیمیت و فقدان هوس: ایـن رابـطـه در خـطـر فروپاشی قرار ندارد اما نیازمند خلاقیت و انگیزه برای شعله ور ساختن مجدد عشق میباشد.
تعهد+هوس و فقدان صمیمـیت: ایـن رابـطه عذاب آور است - گـاهـی اوقـات انـگـیـزه شدیدی آنها را جذب یکدیگر میکند اما سرانجام به یاس و ناکامی منجر میگردد زیرا قادر به آن نمیباشند که رابطه یشان را عمیق تر سازند. یا آنکه افکار،علایق و آرزوهای قلبی یکدیگر را بشناسند.
صمیمیت+هوس و فقدان تعهد: این رابطه یک شبه است-کشش و اشتیاق شدیدی حکمفرماست اما عدم امنیت از آنـکه رابـطـه تـا چـه مـدت دوام خـواهـد آورد هر دو فرد را مایوس میسازد. عشق رمانتیک.
صمیمیت و فقدان هوس و تعهد: علاقه.
هـوس و فـقـدان صـمـیـمیـت و تعهد: عشق شیدایی.
تعهد و فقدان صمیمیت و هوس: عشق تو خالی و راکد.
هوس+صمیمیت+تعهد = عشق کامل و مطلوب.
خوشبختی آن نیست که ببینی چقدر شاد هستی ، خوشبختی آن است که ببینی دیگران چقدر از با تو بودن شاد می شوند
نسیم خوش عشق
چقدر این آسمان آبی زیباست ، هوای دل انگیزیست!
این نسیمی که میوزد بهاریست ، پر از عطر و بوی عاشقیست !
از کدامین سو می آید این نسیم بهاری ، از سوی دریا می آید یا صحرای عشق...
چه زیبا میخوانند پرندگان ، چه عاشقانه پرواز میکنند در آسمان ..
این نسیم بهاری در این روز قشنگ آفتابی دل مرا عاشق کرده است....
از کدامین سو می آید نسیم خوش عشق ؟
چقدر آرامم ، بی تابم تا بدانم این نسیم بهاری از کدامین سو می آید...
لحظه ای که چشم به آسمان دوختم پروانه ها دسته به دسته به یک سو می رفتند ..
به دنبال آنها رفتم ، به تو رسیدم ، آن نسیم مهربان از سوی قلب تو بود....
تو را دیدم .. عاشقتر شدم ، عاشق قلب تو و نسیمی که از سوی او می آمد....
چقدر این قلبت مهربان است ، چقدر چهره تو درخشان است ....
این لحظه عاشقی لحظه ایست بیادماندنی ، خاطره ایست فراموش نشدنی !
از نسیم خوش عشق تا قلب مهربانت و از احساس من تا قلب تو راهی نیست !
ازقلب من تا عشق تو ، از زندگی من تا قلب تو یک راه جز راه عاشقی نیست !
هر جا که نسیمی می وزد یاد تو در دلم زنده می شود ، من که همیشه به یاد توام ،
خاطره دیدار با تو لحظه هایم را پرخاطره میکند !
چقدر این زندگی با تو شیرین است ، چقدر قلبم با تو خوشبخت است !
خوشبختی را تنها با تو میتوانم تجربه کنم ، زیبایی های دنیا را تنها با تو میتوانم ببینم ،
نسیم خوش عشق را تنها از سوی قلب تو میتوانم حس کنم ، صدای سخن عشق را
تنها از سوی تو میتوانم بشنوم ، و تنها دستان تو را میتوانم لمس کنم تا آرام شوم ،
عاشق شوم و با تو بمیرم .....
و این است حس ششگانه من ، هر چه خدا به من داده تنها با تو میتوانم آنها را تجربه
کنم....
چقدر این دنیا با تو زیباست ، چقدر این لحظه ها با تو شیرین است ، چقدر تو عزیزی برایم
عزیزم...
شرط عشق
دختر جوانی چند روز قبل از عروسی آبله سختی گرفت و بستری شد.
نامزد وی به عیادتش رفت و در میان صحبتهایش از درد چشم خود نالید.
بیماری زن شدت گرفت و آبله تمام صورتش را پوشاند.
مرد جوان عصا زنان به عیادت نامزدش می رفت و از درد چشم می نالید.
موعد عروسی فرا رسید.
زن نگران صورت خود که آبله آنرا از شکل انداخته بود و شوهرهم که کور شده بود.
همه مردم می گفتند چه خوب عروس نازیبا همان بهتر که شوهرش نابینا باشد.
20سال بعد از ازدواج زن از دنیا رفت،
مرد عصایش را کنار گذاشت و چشمانش را گشود..
همه تعجب کردند.
مرد گفت: "من کاری جز شرط عشق را به جا نیاوردم."
تنهایی باوفا!
جای تو در قلبم نیست ، در زندان غمها نمان که اینجا جای ماندن نیست!
ارزش تو بالاتر از قلب شکسته ی من است ، برو که قلب من سرپناه خوبی برای تو نیست!
دیگر کار من از عاشق شدن گذشته است ، دیگر کسی به من نگاه نمیکند، در خزان سرد زندگی ام کسی به انتظارم نمی نشیند!
برو که ماندنت یعنی حسرت ، حسرتی برای روزهای خوشبختی !
در قلب من نمان که اینجا کویری بیش نیست ، اینجا نمان که غمها از قلبم رفتنی نیست.
دلسوز من نباش که دلم مدتهاست سوخته است ، با چشمهای گریان به من نگاه نینداز که چشمهای من به سوی تاریکی خیره است!
درد های من یکی دو تا نیست ، قلب من خدا را دارد ، تنها نیست!
به قلب من نیا که پرنده در قفس آواز غمگینی میخواند، زندان قلبم تاریک است، پنجره در دل دیوار شعر آزادی میخواند!
با تنهایی وفادارم ، به تنهایی خیانت نمیکنم ، می مانم با تنهایی زیرا میدانم که همیشه با من وفادار خواهد ماند!
احساس عشق
برایت از احساسم مینویسم، بخوان
برایت از عشق میگویم ،همیشه با من بمان!
من که برایت مانده ام ، تو نیز همیشه برایم بمان!
من که خیلی بی وفایی دیده ام ، تو دیگر بی وفا نباش!
حس کن مرا ، ببین که چه احساس عاشقانه ای به تو دارم!
من که جز تو کسی را ندارم ، من که جز تو کسی را دوست ندارم!
تو را از جنس خودم میدانم ، بدان که همیشه با تو وفادار میمانم!
ارزش تو را بالاتر از عشق میدانم ، من که همیشه از دلتنگی تو گریانم!
برایت از احساسم مینویسم ، با احساستر از همیشه بخوان!
برایت از عشق سخن میگویم ، عاشقانه تر از گذشته گوش کن!
ببین حال مرا ، این قلب مجنون مرا ، ببین که من در روزهای تنهایی اینگونه نبودم ،
آنگاه که تو را دیدم بیمار شدم ، از درد عشق شکسته شدم !
حالا دوای این دردهایم تویی ، همدم و همزبان دل تنهایم تویی!
بگو از عشق برایم ، میخواهم بشنوم صدای مهربانت را ،
بگو از عشق برایم ، میخواهم آرام کنی دل پر از گناهم را....
این همان نواست ، این همان صدای آشناست.....
همان صدایی که با آن به اوج عشق میرسم!