اعتراف به گناه
کشیش یک کلیسا بعد از یه مدت میبینه کسانی که میان پیشش برای اعتراف به
گناهانشون،... معمولا خجالت میکشن و براشون سخته که به خیانتی که به همسرشون
کردن اعتراف کنند،
برای همین یه یکشنبه اعلام میکنه که از این به بعد هر کی میخواد بیاد به
خیانت به همسر اعتراف کنه برای اینکه راحت تر باشه، به جای اینکه بگه خیانت
کردم بگه زمین خوردم.
ازاین موضوع سالها میگذره و کشیش پیر میشه و میمیره، کشیش بعدی که میاد بعد
از یه مدت میره سراغ شهر دار و بهش میگه: من فکر کنم شما باید یه فکری به حال
تعمیر خیابونهای محل بکنین، من از هر ???تا اعترافی که میگیرم ?? تاشون همین
اطراف یه جایی خوردن زمین.
شهردار هم که دوزاریش میفته که قضیه چی بوده و هیچ کس جریان رو بهش نگفته از
خنده روده بر میشه. کشیشه هم یک کم نگاهش میکنه وبعد میگه، هه هه هه حالا
هی بخند ولی همین زن خودت هفتهای نیست که دست کم ? بار زمین نخوره