ریشه تاریخی سیزده بدر
برای من همیشه این سوال بود که منشا تاریخی سیزده فروردین چیست و چرا مثلا پس از سیزده روز از آغاز بهار ایرانیها به دامان دشت و صحرا پناه میبرند؟ آیا این روز ربطی به جشنهای نوروز دارد؟ آیا این روز واقعا روز طبیعت است؟ یا قضیهای تاریخی پشت قرنها ماندگاری این سنت ایرانی وجود دارد؟ در ادامه تنها روایت تاریخی موجود برای سیزده فروردین یا سیزده بدر نوشته میشود. شاید برخی از دوستان از آن اطلاع داشته باشند. ولی مطمن هستم برای همگی ما یک بار مطالعه این داستان خالی از فایده نخواهد بود.
همه ما میدانیم که در فرهنگ ما روز 13 فروردین روز خروج از منزل است برای گریز از نحسی عدد 13. اما بسیاری نمیدانیم که اصولا این نحسی از کجا آغاز شده است. اصلا عدد نحس و عدد خوب آیا در فرهنگ ما بوده یا خیر؟ مردم ایران از آن زمان که کتب تاریخی نگاشته شدهاند و به عبارت بهتر از آن زمان که تاریخ به خاطر میآورد زرتشتی بودهاند. در فرهنگ زرتشتی به دلیل آن که همه چیز از یزدان است و یزدان هم فقط سرچشمه نیکیها و پاکیهاست اصولا بد و نحس و بدیمن و بدشگون وجود خارجی ندارد. در سالهای پس از ظهور هخامنشیان با ورود فرهنگهای دیگر نحسها و بدشگونها و اهریمن و غیره آهسته آهسته وارد فرهنگ ایران زمین شدند.
در این مورد بخصوص (نحسی روز 13 بدر) پای یک شاه بیکفایت و خودخواهی اهالی یک دین دیگر در بین بود.
خشایارشا فرزند بزرگتر و جانشین داریوش بزرگ را میتوان فرزندی ناخلف دانست. چرا که تقریبا هیچ یک از ویژگیهای پدرش را نداشت. ویژگیهایی که باعث شده بودند داریوش بزرگترین پادشاه تمامی تاریخ مشرق زمین قلمداد شود. پس از لشکرکشی به یونان و آتش زدن ارگ آتن، خشایارشا احساس کرد که وظیفه خود را به انجام رسانده و از آن پس زندگیاش را به خوش گذرانی و تفریح گذراند.
در یکی از جشنها که خشایارشا مست و لایعقل شده بود ناگهان به سرش زد که زیبایی بیحد و حصر همسرش را به رخ درباریان بکشد. به "وشتی" همسر زیبا روی و زیبا پیکرش دستور داده که برهنه از برابر درباریان بگذرد. وشتی از انجام خواسته شاه سرباز زد. از رفتار وشتی میتوان حدس زد که زنی با اصل و نسب و شخصیت قوی بوده.
تورات در کتاب استر میگوید: "خشایار شاه پادشاه پارس در واپسین روز جشن 180 روزه که از باده نوشی سرمست بود، دستور داد شهبانو وشتی زیباییش را به مقامات و مهمانانش نشان دهد. شهبانو خودداری ورزید و پادشاه بسیار خشمناک شد. در شوش یک یهودی به نام مردخای پسر یائیز زندگی میکرد، او دختر عموی زیبایی داشت بنام هدسه دختر ابیحایل که به او استر هم میگفتند. زمانی که قرار شد از همه بلاد دختران زیباروی به حرمسرای پادشاه آورده شوند استر نیز همراه دختران زیبای بیشمار دیگری به حرمسرای کاخ شوش آورده شد. به رهنمود مردخای استر به هیچ کس نگفته بود که یهودی است. استر بیش از دختران دیگر مورد توجه و دلبستگی پادشاه قرار گرفت به گونهای که پادشاه تاج بر سر استر گذاشت و او را به جای وشتی شهبانو ساخت. ولی استر همانند زمان کودکی دستورات مردخای را فرمانبرداری میکرد".
نتیجه این میشود که شاه کم خرد به همسر خود خشم گرفته و او را طرد میکند و تصمیم میگیرد خلا او را با دختران زیبای دیگری پر کند. این موقعیت، فرصت مناسب را برای مردخای (mordekhay) یکی از وزیران آنوسی (یهودی پنهان) دربار خشایارشا فراهم میکند تا برادر زاده (و بنا به برخی روایات دختر عمو) خود را به نام هدسه به عنوان یکی از همسران شاه وارد دربار کند. مردخای هرگز بروز نداده بود که یک یهودی است. برادرزادهاش را هم به همین شکل، گمنام وارد دربار کرد. هدسه که بعدها به استر یعنی ستاره معروف شد کارش را خوب بلد بود. او قصه گوی خوبی بود و با همین توانایی شاه را مفتون خود کرد.
در اثر نفوذ او بر ذهن شاه پستهای مملکتی یکی یکی به یهودیان داده میشد (که البته از یهودی بودن آنها کسی خبر نداشت). در این میان هامانوزیر اول خشایارشا که برخلاف شاه فردی مدیر و شایسته بود به این جریان تغییر مدیران و افراد توصیه شده از طرف استر مشکوک شد.
در اثر پیگیریهای هامان مشخص شد که دسیسه چیست. گفت و گوی هامان با شاه در این رابطه و تاکید او بر از میان برداشتن این شبکه مافیایی قدرت به گوش استر رسید. استر پس از مشورت با مردخای به نزد شاه رفت و اعلام کرد که یهودی است و اگر شاه میخواهد سایر یهودیان را به سبب پنهان کردن عقیده اصلیشان بکشد باید او را هم در این مجازات شریک کند. (پنهان کردن عقیده در ایران جرم محسوب میشد، چرا که در کشوری که بنا به دستور بنیانگذارش کورش اندیشه و دین و مذهب کاملا آزاد بود دلیلی برای پنهان کاری نبود). عشوه و غمزه زنانه استر در شاه سست عنصر سخت کارگر افتاد.
"مردخای فرمانی بنام پادشاه نوشت و آن را به همه جا فرستاد. فرمانی که به یهودیان اجازه میداد متحد شوند و بدخواهان خود را از هر قومی که باشند، بکشند و داراییشان را به غنیمت بگیرند. تورات میگوید در سراسر کشور همه از یهودیان میترسیدند تمام حاکمان و استانداران، مقامات کشوری و درباریان از ترس مردخای، به یهودیان کمک میکردند و بدین سان یهودیان به دشمنان خود تاختند و آنها را از دم شمشیر گذرانده، کشتند".
برای به دست آوردن دل استر شاه برگهای سفید را مهر کرد تا استر و مردخای هر فرمانی که میخواهند بر آن بنویسند. انها هم کوتاهی نکردند. دوازدهم فروردین حکم اعدام هامان و 8 روز آزادی مطلق یهودیان بر آن کاغذ شوم نگاشته شد و از شب سیزدهم هامان به همراه دهها هزار ایرانی بیگناه در آتش کینه یهودیان سوختند. یهودیان سلاح به دست به خا&11606;ههای مردم حمله کرده و افراد بیدفاع و بیگناه را از دم تیغ میگذراندند.
برخی روایات 70 هزار و برخی تا 100 هزار کشته برای این واقعه ذکر کردهاند. این در حالی بود که همین مردم ایران بودند که جنگیدند و بابل را تصرف کرده و یهودیان را از بردگی بابلیان نجات دادند و آنها را با سلام و صلوات به کشورشان بازگرداندند.
از آن به بعد ایرانیها هر سال روز 13 فروردین را از خانه بیرون میرفتند تا از کشته شدن در خانه بگریزند و البته با فراست ویژه خود یاد این قتل عام که به گفته تورات در آن پانزده قوم ایرانی به طور کلی از روی زمین محو شدند را زنده نگه دارند. و البته یهودیان تمامی نقاط دنیا نیز از 26 سده قبل همچنان روزهای پوریم، سیزدهم، چهاردهم و پانزدهم ماه ادار، روزهایی که از هر یازده تن ایرانی یک تن کشته شده است را به نام روز سپاسگزاری، روز امحاء دشمنان یهود و روز پوریم جشن میگیرند. بسیاری از یهودیان اروپا و آمریکا به جای پوریم، این مراسم را جشن ایرانی کشی مینامند.
برخلاف ما که از این داستان کاملا بیخبر ماندهایم یهودیان به خوبی آن را میشناسند و با حرارت همه ساله جشنش را هم برگزار میکنند. جست و جو در اینترنت عکسهای این مراسم را به شما نشان خواهد داد. مضاف بر آن که گویا اغلب نقاشان بزرگ دنیا در مورد این داستان دست کم یک تابلو کشیدهاند.
دوستان عزیز توحه داشته باشند
ارسال این پست، نشانه تائید مطلب فوق نمیباشد.