نسیم پاییزی
بیست و هشتمین طلوع پاییزی من
می وزد نسیم پاییز به سوی قلبم ، میرسد پایان انتظار، ای باران عشق دوباره ببار...
پاییز و حال هوایش دیوانه میکند مرا ،به من احساسی تازه بده ای خدا
احساسی که با آن بتوانم آنچنان از پاییز بنویسم تا همه با خواندنش مثل من شوند
مثل من دیوانه پاییز و همیشه چشم انتظار...
چشم انتظار آمدنش ، بی قرار از راه رسیدنش
حال و هوای من در این روزهای پاییزی ،
حالا وقت شکفتن غنچه های قلب من است
حالا وقت سبز شدن رویاهای عاشقانه من است
بهار من پاییز است ، لحظه طراوت و تازگی دنیای من همین پاییز است
پاییز آمد و دلم بیشتر از همیشه عاشقش شد ،
به عشق آمدنش چه انتظارها کشیدم ،
نشستم در زیر باران زمستان ، دیدم بهار عاشقان ،
بیقرار بودم در گرمای تابستان تا دوباره آمد فصل برگ ریزان...
برگهای طلایی میریزد از درختان و این آغازیست برای سرسبزی درختان
و این آغاز تولدیست از حالا تا پایان زمستان...
طلوع میکنم با افتخار در میان این برگ ریزان ،
تو نمیفهمی حال مرا در میان برگهای زرد درختان
تو نمیفهمی اینک غرق چه رویایی ام ،
تا پاییزی نباشی نمیفهمی اینک چه حالی ام...
میوزد نسیم پاییز به سوی قلبم ....
آغازی دوباره ، جشن میلادم در زیر باران برگهای طلایی رویاییست ،
این دنیا ،بدون پاییز زیبا نیست...