تبلیغات کلیکی کارت شارژ به قیمت دولتی و نمایندگی ایرانسل و همراه اول
داستان رنگ تعلق - قسمت اول - گروه اینترنتی جرقه ایرانی
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

گروه اینترنتی جرقه ایرانی


سکه دولت عشق
اشعار و گفتار
عاشق آسمونی
زبان آموزی
به یاد دوست
قاصدک
لحظه های آبی
آج
زندگی عاقلانه
پرواز
>> لــبــخــنــد قـــلـــم <<
پژواک
در انتظار آفتاب
شعله ی آواز
انتظار
ترانه های دیگر
upturn یعنی تغییر مطلوب
سیب سرخ
ترنم یاس
عشق است زنده یاد ناصر خان حجازی و استقلال
زندگی بی ترانه...
جزین
جزیره علم
خداجونم
همنشین
هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق
**دختر بهار**
لیلای بی مجنون
قاصدک
عشق سرخ من
اظهرالمن الشمس
شعر! ؟ نه . . . . دلنوشته
هر چی که بخوای
ایران
آفتاب گردون
ان سالهای دوست داشتنی
اقتصاد بدون یارانه
RAYANCHOUB
کلبه
شعر
موعود هادی
افسونگر

جوان ایرانی
hamidsportcars
قیدار شهر جد پیامبراسلام
سکوت خیس
عصر پادشاهان
منتظرظهور
مصطفی قلیزاده علیار
سایه
سرچشمه ادب و عرفان : وب ویژه تفسیر ادبی عرفانی قرآن مجید
چم مهر
آرمان نوین
شقایقهای کالپوش
معلم و تدریس خصوصی در قم
وصل دوست
مهندسی مکانیک ( حرارت و سیالات)-محی الدین اله دادی
چند لقمه حرف حساب
دل نوشته های یک دختر شهید
عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست
سکوت ابدی
شاعرانه
حامل نور ...
وبلاگ عقل وعاقل شمارادعوت میکند(بخوانیدوبحث کنیدانگاه قبول کنید)
بلوچستان
هم نفس
choobak33
وب نوشته مهدی میانجی
حسن آباد جرقویه علیا
حقوقی و فقهی
چلچراغ شهادت
اطلاعات علمی+تفریح+ترفند+دانلود+کلیپ+آموزش
KING OF BLACK
اشک شور
استان قدس
پرپر
دلتنگی ها
اتاق دلتنگی
علی داودی
پاتوقی برای ایرونی ها
کلبه تنهایی
بحرین پاره تن ایران است
نغمه ی عاشقی
ادبیات و فرهنگ
محمد جهانی
جریان شناسی سیاسی - محمد علی لیالی
رنگین کمان
صداقت و راست گویی
خاک
روز سبزگی
همه چیز آماده دانلود . . . دانلود رایگان بازی و نرم افزار
سخن آشنا
سیب سبز
فروش وپخش لوازم خانگی
فریاد بی صدا
جوانمردى
شوروشعور عشق
ermia............
ندای دریا
جور وا جور
دفاع نیوز (جانم فدای رهبر)
خرید و فروش ضایعات آهن
+O
حباب خیال
شب و تنهایی عشق
عکس های زیبا
ستارگان دوکوهه
بـــــــــاغ آرزوهــــــــــا = Garden of Dreams
برترین لحظه ها
ماییم ونوای بینوایی.....بسم الله اگرحریف مایی
ضیافت
طنین تمدن اسلامی
گیاه پزشکی 92
BABAK 1992
آوای قلبها...
اسلام چیست؟
آرشیوی متنوع از مسائل روزمره
@@@نصرت@@@
سفیر دوستی
آذربایجان
زورق عشق
تنهایی......!!!!!!
ثانیه های خسته
مرد تنهای شب
گل و منظره
دیار من دشتستان- بُنار آبشیرین
ستاره
قاری عشق
جـــیرفـــت زیـبا ( استان کرمان جنوبی)
خاطرات دکتر بالتازار
پروانگی
کودک ونوجوان
آوای روستا
دل نوشته های دینی
ایوون رویا
farzad almasi

معیار عدل
امام زمان
کمالو مجید
پرسپولیس قهرمان
آیا عشق به همین معنی است؟
وب سایت شخصی مهران حداد__M.Hadad personal website
سکوتی پرازصدا
آمنه قصاب
.: شهر عشق :.
منادی معرفت
88783
سردار بی سنگر
سکوت سبز
کلارآباد دات کام
هر چی بخوای
پیامنمای جامع
مهاجران
نظام صنفی کشاورزی ساوجبلاغ
بادصبا
حامیان دکتر محمد باقر قالیباف
معارف _ ادبیات
یاربسیجی
بود نبود
طریق یار
فرق بین عشق و دوست داشتن
ایران اسلامی
...::بست-70..:: بهترین های روز

گوناگون تر از گوناگون
my love
شعر عاشقانه
Har chi delet mikhad
رباتیک
ما تا آخرایستاده ایم
روستای چشام
جـــــــــــــــــــــــــذاب
گیسو کمند
بیا تو ج‍‍‍ـــوان +دانلود صلواتی+کلیپ +اسرارموفقیت+ازدواج
کارشناس مدیریت دولتی
..:: رهگذر ::..
کاسل
دنیای کامپیوتر و شبکه
$$دوست$$
عکس های عاشقانه
چینش ثانیه ها
بچه ها من تنهام!!!کمک
شیخا
همدلی از همزبونی بهتره ...
مهاجر
سالار
یا مهدی (عج)
مطالب جالب
واژه های انتظار
امید مهربانی
منطقه آزاد
احمد چاله پی
ان شاء الله
******ali pishtaz******
همسردوم
هگمتانه
(حضرت فاطمه)
ابـــــــــــرار
تاریخچه های تلفیقی محمدمبین احسانی نیا
عشق گمشده
علمدارمظلوم
نور اهلبیت (ع)
ستاره سهیل
مسجد امام رضا(ع) سمیرم
یادداشتهای من
آسمان آبی جندابه
صادق جان
گروه باستانشناسی
عطر یاس
صدای شهید
آدمـــــــــ بــــــاطــــــــلــــه هــــــــــا
*bad boy*
تنها
خاطرات و دل نوشته های دو عاشق
در ساحت اندیشه
غزل عشق
زبان انگلیسی
پارسی نامه
مژده ی فتح...
واقعه
یاد داشتهای من
درددل
آموزشی - مذهبی
شبح سیاه
جوجولی
مقلدان علمدار
آموزشی- روانشناسی
خلیج همیشه فارس pearsian Gulf
راهیان
حرف های تنهایی
بچه های خدا
درس های زندگی
قافیه باران
هدهد
دبستان هوشمند
گل آفتابگردون وبچه هایش
دانشجویان ورودی 85 زمین شناسی خواف
من.تو.خدا
black boy
صدای دل...
حرم الشهدا
دل شکسته
برو تا راحت شی
شهیدشاعری
کبوتر حرم
welcome to my profile
یامهدی
تنها هنر
دل نوشته
یک قدم تا رهایی
طراوت باران
سعادت نامه
کٌلٌنا عباسِکِ یا زینب
قدرت کلمات
امپراتور
کلبه تنهایی
من الغریب الی الحبیب
دانلود هر چی بخوایی...
نور
تروریست
**عاشقانه ها**

مینای دل
داستان های من
friend weblog
سیاسی
زندگی شیرین
صدای سکوت
بنفشه ی صحرا
پا توی کفش شهدا
عشق
آسمان را دریاب
هیئت حضرت علی اصغر(ع) روستای طولش -خلخال
جزتو
شوق اندیشه
ألا إنّ نصرالله قریب
من یک خبرنگارم ...
چ مثل چرت و پرت
ترخون
عشق پنهان
@@@باران@@@
زندگی
Manna
عبد عاشق
بانوی اسمانی
مصطفی
آشیانه سخن
راه های دور دل های نزدیکKH
Deltangi
زیبا ترین وبلاگ
پیروان ولایت
حرف آخر برای خداست...
وارثان شهدا
سیاه مشق های میم.صاد
ولایت عشق
قرآن مجید
دلنوشته های من
بهشت بهشتیان

داستان رنگ تعلق - قسمت اول


اسد مثل همیشه قدم زنان به خانه باز می گشت. حاشیه پارک را گرفته بود و سلانه سلانه راه می رفت. تا چشم کار می کرد همه جا سبز بود.

در سمت چپ، نهر گسترده نقره فامی مثل مارماهی پیچ و تاب می خورد. نخستین روز تیر ماه بود. بوی چمن های کوتاه شده و مرطوب را احساس می کرد. زمین خیس بود. سنگفرش ها را تازه شسته بودند. آدم به یاد روزهای اول مدرسه می افتاد. این طروات حتی یک دبیر فیزیک خشک و جدی را نیز سخت سرشوق می آورد.

جا به جا چراغ های پایه بلندی در میان چمن ها دیده می شد که پایه هایشان از پیچک پوشیده شده بود. اسد دیگر جسما و روحا خسته نبود. شادی در ته دل او غنج می زد. می خواست هرچه زودتر به خانه کوچک و گرم و نرم خود برگردد. در آهنی را با کلید باز کند. از زیر درخت بید که نیمی از فضای حیاط کوچک را پوشانده بود بگذارد و همسر خود را عاشقانه در آغوش بکشد!

چراغ های پارک یکی یکی و با تانی روشن می شدند. اسد از خود پرسید چرا یکی یکی؟ چرا امشب همه چراغ ها با هم روشن نمی شوند؟ چشمش به بچه ها افتاد که لب جوی آب نشسته بودند. ایرج بود و بهرام و روشنک و فروز.

ایرج با دوچرخه اش راه می رفت و توجهی به اطراف نداشت. بهرام پشت سر او شکلک در می آورد و تا او روی برمی گرداند آرام و مظلوم می نشست. روشنک دل خود را گرفته پاها را بلند کرده و قاه قاه می خندید. یک لنگه روبان سرش آبی و لنگه دیگر سرخ سرخ بود.

فروز با دیدن اسد آرام میان جوی ایستاد. لباس هایش همه خیس بودند و با پشت دست چشم هایش را می مالید و هق هق می کرد. خود را به پای روشنک چسبانده بود. اسد به خود گفت:

- چرا خیس؟

و شادمانه صدا زد:

- بچه ها ... بچه ها!

پاسخی نشنید. روبرگرداند. زنی از دور آمد. یا اسد او را درست نمی دید یا در سایه قرار داشت. باد میان مانتو و روسری او می پچید. از این هیکل مرموز که در تاریکی شبیه جادوگر قصه ها بود خوشش نیامد. کوشید او را نادیده بگیرد. زنک با سماجت مستقیم به سویش آمد. حالا اسد صدای دمپایی های طبی او را بتن پارک به وضوح می شنید. نزدیک و ناگهان فریاد کشید.

- ا ... س ... د ...

صدایش مانند ساییده شدن میخ تیزی بر فلز بود. درختان در جا برگ های خود را ریختند و تبدیل به چوب های خشکیده شدند، زمزمه جوی آب جای خود را به شرشر دستشویی داد که زنک باز گذاشته بود. اسد چشمان خود را به هم فشرد تا بیدار نشود. بی فایده بود. همسرش دست بر چهار چوب در نهاده و بر سرش فریاد می کشید.

اسد عاجز و افسرده چشم گشود. همسرش با چشمان یک پلنگ غضبناک به او خیره شده بود. ته مانده آرایش شب گذشته بر روی صورتی که حالا به شدت زرد بود چندش آور می نمود. لاک ناخن های درازش درست به رنگ جگر گوسفند بود، تقریبا سیاه. حواس اسد جا آمد.

- خانم چه خبر است؟ چرا فریاد می زنی؟

- تا لنگ ظهر می خوابی؟! ساعت هشت و نیم است. مگر امروز مهمان نیستیم؟

- ما برای ناهار مهمان هستیم خانم، نه صبحانه ....

همسرش به میان کلامش دوید.

- برای من مزه نریز اسد. اگر نمی خواهی به خانه فامیل من بیایی خودم تنها می روم.

سنگینی همیشگی دست چپ اسد دوباره شروع شد. قیافه اش در هم رفت. با دست راست شانه چپ را گرفت و گفت:

- آه، باز شروع شد.

زنش با خشم وارد اتاق شد. لباس خواب بد رنگ و پرچروک خود را از تن بیرون کشید.

- بله، باز شروع شد. هر وقت فامیل من تو را دعوت کنند قلبت درد می گیرد. یا می خواهی توی رختخواب بیفتی و در عالم هپروت سیر کنی یا باز یک حقه تازه زیر سر داری.

لباس خواب را روی تخت پرت کرد. بوی عرق خفیفی شامه اسد را آزرد. همسرش استخوانبندی درشت و زمختی داشت. پوست بدش بیش از آن که تیره یا سفید باشد زرد بود. این چیزها برای اسد مهم نبود. آنچه عذابش می داد اخلاق تند و طبع خودپسند و بی ملاحظه این زن بود. زنی بود بدطینت، حسود و شلخته که پول را مثل ریگ خرج می کرد. هیچ ناز و عشوه و رفتار زنانه ای در وجود او سراغ نداشت. انگار سربازی در سربازخانه ای لخت شده و شتابان لباس می پوشید تا برای صبحگاهی آماده شود. این وجود برای اسد نه تنها جاذبه ای نداشت بلکه دافعه هم داشت. هیچ رشته ای غیر از تمنیات جسمانی اسد را به او پیوند نمی داد و در ازای این پیوند شب ها و روزهای متمادی محکوم به عذابش می کرد، عذاب تحمل حضور یک زن پرخاشگر و بد ادا در خانه. ولی بدون زن هم که نمی شد زندگی کرد. یعنی او نمی توانست. با این وضع مالی، با این وضع جسمی و با این روح آشفته.

اسد که به فکر فرو رفته بود نفهمید زنش کی لباس پوشید. فقط شنید که با خود غر می زند.

- باز توی خلسه فرو رفت.

این جمله دوباره اسد را از روزگاران گذشته به درون اتاق کشید.

- خانم چرا بهانه جویی می کنی؟

همسرش کفش های پاشنه بلندش را پوشید و کیف گرانقیمت خود را برداشت. کنار میز آرایش نشست و کیف را محکم روی آن کوبید. اسد در دل به خود گفت:

- گور پدر آن که پولش را داده!

همسرش در قوطی های متعدد را باز و بسته می کرد. کرم می مالید، یه مایع دیگر به رنگ شیر شکلات از یک شیشه دیگر روی آن می ماید. دور چشمها و گونه هایش را رنگ می زد. سرخ، دودی، آبی، آجری، رنگ در لابلای چروک های ریز صورت ترک می خورد. حرکاتش شبیه سرخ پوستانی بود که برای نبرد آماده می شوند. حالا آرایش تکمیل شده بود. مسخره است که آدم این همه پول و وقت و انرژی خود را تلف کند تا با این اصرار و سماجت چهره خود را زشت تر کند. همسرش شیشه عطری را از روی میز برداشت و در آن را گشود. اسد وحشت کرد. عطر گرانقیمت خارجی در هوای خشک اتاق مثل انفجار بمب شیمیایی با قدرت و به سرعت پخش شد. دماغ اسد کیپ گرفت. درد در سرش پیچید و به عطسه افتاد.

همسرش کلید اتومبیل را محکم روی میز کوبید:

- کلید خدمت جنابعالی باشد. شاید اراده فرمودید تشریف بیاورید.

از اتاق خواب خارج شد. توی هال روی مبل نشست و شماره گرفت.



ادامه دارد ...



برگرفته از رمان در خلوت خواب نوشته فتانه حاج سید جوادی


ارسال شده در توسط سعید کریمی