تبلیغات کلیکی کارت شارژ به قیمت دولتی و نمایندگی ایرانسل و همراه اول
\مرغ عشق (قسمت دوم)\ - گروه اینترنتی جرقه ایرانی
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

گروه اینترنتی جرقه ایرانی


پرواز
اشعار و گفتار
upturn یعنی تغییر مطلوب
عاشق آسمونی
زبان آموزی
سیب سرخ
زندگی عاقلانه
ترانه های دیگر
ترنم یاس
انتظار
عشق است زنده یاد ناصر خان حجازی و استقلال
در انتظار آفتاب
آج
شعله ی آواز
لحظه های آبی
زندگی بی ترانه...
به یاد دوست
قاصدک
جزین
>> لــبــخــنــد قـــلـــم <<
جزیره علم
خداجونم
همنشین
هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق
سکه دولت عشق
**دختر بهار**
لیلای بی مجنون
قاصدک
عشق سرخ من
اظهرالمن الشمس
شعر! ؟ نه . . . . دلنوشته
هر چی که بخوای
ایران
آفتاب گردون
ان سالهای دوست داشتنی
اقتصاد بدون یارانه
RAYANCHOUB
کلبه
شعر
موعود هادی
افسونگر

پژواک
جوان ایرانی
hamidsportcars
قیدار شهر جد پیامبراسلام
سکوت خیس
عصر پادشاهان
منتظرظهور
مصطفی قلیزاده علیار
سایه
سرچشمه ادب و عرفان : وب ویژه تفسیر ادبی عرفانی قرآن مجید
چم مهر
آرمان نوین
شقایقهای کالپوش
معلم و تدریس خصوصی در قم
وصل دوست
مهندسی مکانیک ( حرارت و سیالات)-محی الدین اله دادی
چند لقمه حرف حساب
دل نوشته های یک دختر شهید
عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست
سکوت ابدی
شاعرانه
حامل نور ...
وبلاگ عقل وعاقل شمارادعوت میکند(بخوانیدوبحث کنیدانگاه قبول کنید)
بلوچستان
هم نفس
choobak33
وب نوشته مهدی میانجی
حسن آباد جرقویه علیا
حقوقی و فقهی
چلچراغ شهادت
اطلاعات علمی+تفریح+ترفند+دانلود+کلیپ+آموزش
KING OF BLACK
اشک شور
استان قدس
پرپر
دلتنگی ها
اتاق دلتنگی
علی داودی
پاتوقی برای ایرونی ها
کلبه تنهایی
بحرین پاره تن ایران است
نغمه ی عاشقی
ادبیات و فرهنگ
محمد جهانی
جریان شناسی سیاسی - محمد علی لیالی
رنگین کمان
صداقت و راست گویی
خاک
روز سبزگی
همه چیز آماده دانلود . . . دانلود رایگان بازی و نرم افزار
سخن آشنا
سیب سبز
فروش وپخش لوازم خانگی
فریاد بی صدا
جوانمردى
شوروشعور عشق
ermia............
ندای دریا
جور وا جور
دفاع نیوز (جانم فدای رهبر)
خرید و فروش ضایعات آهن
+O
حباب خیال
شب و تنهایی عشق
عکس های زیبا
ستارگان دوکوهه
بـــــــــاغ آرزوهــــــــــا = Garden of Dreams
برترین لحظه ها
ماییم ونوای بینوایی.....بسم الله اگرحریف مایی
ضیافت
طنین تمدن اسلامی
گیاه پزشکی 92
BABAK 1992
آوای قلبها...
اسلام چیست؟
آرشیوی متنوع از مسائل روزمره
@@@نصرت@@@
سفیر دوستی
آذربایجان
زورق عشق
تنهایی......!!!!!!
ثانیه های خسته
مرد تنهای شب
گل و منظره
دیار من دشتستان- بُنار آبشیرین
ستاره
قاری عشق
جـــیرفـــت زیـبا ( استان کرمان جنوبی)
خاطرات دکتر بالتازار
پروانگی
کودک ونوجوان
آوای روستا
دل نوشته های دینی
ایوون رویا
farzad almasi

معیار عدل
امام زمان
کمالو مجید
پرسپولیس قهرمان
آیا عشق به همین معنی است؟
وب سایت شخصی مهران حداد__M.Hadad personal website
سکوتی پرازصدا
آمنه قصاب
.: شهر عشق :.
منادی معرفت
88783
سردار بی سنگر
سکوت سبز
کلارآباد دات کام
هر چی بخوای
پیامنمای جامع
مهاجران
نظام صنفی کشاورزی ساوجبلاغ
بادصبا
حامیان دکتر محمد باقر قالیباف
معارف _ ادبیات
یاربسیجی
بود نبود
طریق یار
فرق بین عشق و دوست داشتن
ایران اسلامی
...::بست-70..:: بهترین های روز

گوناگون تر از گوناگون
my love
شعر عاشقانه
Har chi delet mikhad
رباتیک
ما تا آخرایستاده ایم
روستای چشام
جـــــــــــــــــــــــــذاب
گیسو کمند
بیا تو ج‍‍‍ـــوان +دانلود صلواتی+کلیپ +اسرارموفقیت+ازدواج
کارشناس مدیریت دولتی
..:: رهگذر ::..
کاسل
دنیای کامپیوتر و شبکه
$$دوست$$
عکس های عاشقانه
چینش ثانیه ها
بچه ها من تنهام!!!کمک
شیخا
همدلی از همزبونی بهتره ...
مهاجر
سالار
یا مهدی (عج)
مطالب جالب
واژه های انتظار
امید مهربانی
منطقه آزاد
احمد چاله پی
ان شاء الله
******ali pishtaz******
همسردوم
هگمتانه
(حضرت فاطمه)
ابـــــــــــرار
تاریخچه های تلفیقی محمدمبین احسانی نیا
عشق گمشده
علمدارمظلوم
نور اهلبیت (ع)
ستاره سهیل
مسجد امام رضا(ع) سمیرم
یادداشتهای من
آسمان آبی جندابه
صادق جان
گروه باستانشناسی
عطر یاس
صدای شهید
آدمـــــــــ بــــــاطــــــــلــــه هــــــــــا
*bad boy*
تنها
خاطرات و دل نوشته های دو عاشق
در ساحت اندیشه
غزل عشق
زبان انگلیسی
پارسی نامه
مژده ی فتح...
واقعه
یاد داشتهای من
درددل
آموزشی - مذهبی
شبح سیاه
جوجولی
مقلدان علمدار
آموزشی- روانشناسی
خلیج همیشه فارس pearsian Gulf
راهیان
حرف های تنهایی
بچه های خدا
درس های زندگی
قافیه باران
هدهد
دبستان هوشمند
گل آفتابگردون وبچه هایش
دانشجویان ورودی 85 زمین شناسی خواف
من.تو.خدا
black boy
صدای دل...
حرم الشهدا
دل شکسته
برو تا راحت شی
شهیدشاعری
کبوتر حرم
welcome to my profile
یامهدی
تنها هنر
دل نوشته
یک قدم تا رهایی
طراوت باران
سعادت نامه
کٌلٌنا عباسِکِ یا زینب
قدرت کلمات
امپراتور
کلبه تنهایی
من الغریب الی الحبیب
دانلود هر چی بخوایی...
نور
تروریست
**عاشقانه ها**

مینای دل
داستان های من
friend weblog
سیاسی
زندگی شیرین
صدای سکوت
بنفشه ی صحرا
پا توی کفش شهدا
عشق
آسمان را دریاب
هیئت حضرت علی اصغر(ع) روستای طولش -خلخال
جزتو
شوق اندیشه
ألا إنّ نصرالله قریب
من یک خبرنگارم ...
چ مثل چرت و پرت
ترخون
عشق پنهان
@@@باران@@@
زندگی
Manna
عبد عاشق
بانوی اسمانی
مصطفی
آشیانه سخن
راه های دور دل های نزدیکKH
Deltangi
زیبا ترین وبلاگ
پیروان ولایت
حرف آخر برای خداست...
وارثان شهدا
سیاه مشق های میم.صاد
ولایت عشق
قرآن مجید
دلنوشته های من
بهشت بهشتیان

"مرغ عشق (قسمت دوم)"
نیم ساعتی گذشت. پسرم راست می گفت؛ چیزیشون نشده بود. اما یک اتفاق مضحک افتاد. پرنده ها اسهال گرفته بودند. تا آن موقع روی قفس، پوست دانه ها بود و مدفوعشان، که سفت بود و نمی شد آن را از پوست دانه ها تشخیص داد. اما حالا یک چیز آبکی سبزرنگ از ما تحت آنها روی پوست دانه ها ریخته بود. ما دیدیم که پرنده ها حالا دیگر کمتر سراغ دانه دان می رفتند.
شب که مشغول خوردن شام بودیم، پسرم باز آن کار را تکرار کرد. این بار قاشق را پر از پلو کرد. پرنده ها هم تند تند شروع کردند به پلو خوردن. قاشق که خالی شد پسرم یک بار دیگر آن را پر کرد. باز هم خوردند. از این کار هم پسرم کیف می کرد، هم پرنده ها، من و زنم تصمیم گرفته بودیم باز چیزی نگوییم، چون اگر دعوایی پیش می آمد. تا یک هفته اعصابمان داغان می شد. به خودم گفتم فوقش پرنده ها سقط می شدند و ما مجبور می شدیم یک جفت دیگر برای همسایه هامان بخریم.
یکی دو روز بعد پسرم به آنها یک تکه کالباس داد و آنها هم با ولع آن را خوردند روی تکه بعدی کالباس مایونز هم مالید و این بار پرنده ها با ولع بیشتر خوردند؛ ولی ریقشان آبکی تر شده بود، اما خودشان ظاهراً هیچ ناراحتی پیدا نکرده بودند؛ بر عکس اشتهای آن ها بیشتر شده بود.
در یکی دو روز بعد من متوجه تغییرات جزیی در آنها شدم. به نظرم می رسید که حالا که روابط آنها با هم کمی خصمانه شده بود. در روزهای اول وقتی که شروع به آواز خواندن
می کردند عشق می کردم. به یاد باغ جنوبی مان در ایران می افتادم که وقتی برای گذراندن تعطیلات عید از تهران به آنجا می رفتیم صبح ها با صدای آواز پرنده ها بیدار می شدیم. چیز دیگری که متوجه شده بودم. تغییر بسیار مختصر در صدای آنها بود. به نظرم می رسید که صدای پرنده ها کمی کلفت تر شده بود.
«حرف چرتیه.»
«حرف نادرستیه»
«حرف نادرستیه»
«یعنی تو متوجه نمی شی که صداشون عوض شده.»
«نه. به نظرم صداشون هیچ تغییری نکرده.»
دو سه روز بعد باز پسرم دست به کار تازه ای زد. او یک تکه گوشت خام را از روی تخته گوشت خردکنی مادرش برداشت زنم با سگرمه های در هم گفت: «چه کار می کنی بچه؟»
پسرم، انگار که از آواز مادرش لذت می برد گفت: «می رم بهشون گوشت بدم.»
«هر چی می خوام هیچی نگم انگار نمی شه.»
پسرم مثل آدم هایی که از شکنجه دیگران لذت می برند خندید و گفت: « چه اشکالی داره؟»
«این گوشت خامه احمق، فهمیدی؟»
پسرم با لبخند موذیانه ای گفت: «گوشت خام باشه. حیوونا که گوشت پخته نمی خورن.»
« حیوونا آره. پرنده ها، نه»
« چه حرفی می زنی. انگار پرنده ها حیوون نیستن»
زنم با تردید و این بار آرام تر گفت: «حیوونن اما کوچولون. معده شون طاقت گوشت خام رو نداره.»
« چطور طاقت سنگ ریزه داره، اما طاقت گوشت خام نداره؟»
زنم به جای جواب دادن گفت: «چرا اذیت می کنی. تخم سگ؟ مگر آزار داری؟ چرا نمی ری با دوستات بازی کنی؟»
من خنده ام گرفته بود، چون این حرف را کسی می زد که می گفت ترجیح می دهد بچه هایش خانه نشین شوند اما با بچه های هلندی دوست نشوند. می گفت تنها چیزی که از آن بچه ها یاد می گیرند کشیدن حشیش، جنگ و دعوا و توحش، خوابیدن زودرس با دخترها، بچه بازی.....، بیزاری از درس و چیزهایی از این قبیل است.
«برو با دوستات بازی کن.» و بعد از مکثی کوتاه، برای اینکه منظورش را از «دوستات» روشن تر کند، اضافه کرد: «با رافی، تارک، اوسمان...» و چند تا اسم دیگر ردیف کرد که همه شان غیر هلندی بودند. یکی ترک بود، یکی مراکشی،‌ یکی پاکستانی، یکی هلندی، خنده دار این بود که زنم اسم آن بچه ها را آن طور که پسرمان تلفظ می کرد می گفت: «رافع» (به قول زنم «اسم به آن زیبایی و اصالت) شده بود «رافی» و «طارق» شده بود «تارک»، «عثمان» شده بود. «اوسمان»
«برو گمشو.»
پسرم در حالیکه می خندید گفت: «حالا دارم می رم؛ اول بذار به اینا گوشت بدم.»
«نکن بچه. گوشت خام این زبون بسته ها را نفله می کنه.»
«نفله چیه؟»
«می کشه»
«این حرفا چیه!»‌
و با همان خنده موذیانه به طرف قفس رفت.
من به زنم اشاره کردم که یعنی ول کند، و یک جوری به او حالی کردم که مگر معلم راهنما یادش رفته که گفته بود این بچه ما دوران بلوغ سختی دارد. «معلمش گه خورد انگار ما بالغ نشده بودیم.»
با وجود این، در حالیکه یک تکه گوشت بزرگ در دست چپ و یک چاقوی گنده تیز در دست راستش بود، هم به علت نگرانی و هم شاید از سر کنجکاوی، به همراه من و پسرمان به طرف قفس پرنده ها رفت.
جلو قفس پسرم تکه گوشت را وسط دو سیم گرفت و منتظر شد. هر دو پرنده به سرعت به طرف تکه گوشت هجوم آوردند و شروع کردند به نک زدن، دهان گشاد پسرم گوش تا گوش باز شده بود و از دیدن این منظره از کیف داشت دیوانه می شد "yes"
این جور انعکاس را اینجا از فیلم های آمریکایی یاد گرفته بودند. سگرمه های زنم همچنان تو هم رفته بود. ظاهراً مرغ ها به گوشت بیشتر از هر غذای دیگر علاقه مند شده بودند.
« می بینی چطور می خورن ماما؟»
زنم با خشم و نفرت و تحقیر به پسرش نگاه کرد.

ادامه دارد!


ارسال شده در توسط سعید کریمی